من امشب تا سپیده ،
خواب را به چشمانم ترم راه نخواهم داد.
من امشب تا طلوع مستانه خورشید،زمان را در بسترم
خاموش نخواهم خواند
من امشب واژه واژه سکوتم را بروی دفترم خواهم ریخت.
من امشب ناله های عشق را،
نوای تار گیتارم خواهم ساخت.
خیالم چونان پرستوهای عاشق ،
چه با شور به کویت کوچ خواهند کرد.
نگاهم باز حیران نگاه تو
و آغوشم همه حسرت
تو را آرزو خواهند کرد.
نوای تار و گیتارم، نالان صدای تو
وجود خسته ام تمنای تو را ،سرشار است.
تا سحرگاهان وقت نماندست دگر
من اینجا چشم در راه سپیده ،قدم های خورشید را دانه دانه میشمارم.
شب آرام اخترانش را به آنسوی شفق باز می خواند.
سرا پا شوق دیدارم
سرشک عشق را بر روی گلبرگ های دستانت میچکانم
تو را هر چند نخواهم داشت،
در خیالم آرزو دارم
و عاشقانه ترین زمزمه هایم را برایت شعر میدانم